روز تولدش،روز شهادتش می شود...
پنجشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۰۱ ق.ظ
امیر درعملیات تکمیلی کربلای5کهبارمز مقدس یا زهرا(س)آغز شده بود، درروز 12 اسفند، هم زمان با روز تولد
19سالگی اش یه مادر سادت اقتدا کرد وبه شهلدت رسیدوآخرین کلامی که ازکلامش خارج شد،این عبارت بود:
"یافاطمه(س)مددی"
پدرش می گفت:آخردین باری که مرخصی آمده بود،بالحنی پدرانه به او گفتم:الان شب عید است،اینجابمان،نرو جبهه.
این جا هم می شه خدمت کرد.من الان سالهاست که برای خدا خدمت می کنم.با همه احترامی که به من می گذاشت
سرش را بالا گرفت وگفت:پدرفکرمی کنی!!!
با تعجب گفتم:امیر جان بامنی؟!امیرادامه داد:پدر ناراحت نشو.وقتی میبینم بچه های رزمنده فقط یک خاک ریز
با خدا فاصله دارندئلی جرات نمی کنند بگویند کارم خالصانه برای خداست،آوقت شما اینجا،توی این دفتر،
مطمئنی که برای خدا کار می کنی؟خیلی این حرف رومن تاثیر گذاشت.
درفرازی ازمناجات نامه ای که از ایشان بجامانده،می نویسد:
خدایامرادر خودت حل کن ومحو جمال خود کن،مرابشکن،غرورم راخردکن،
الاهی غایت طلب مادیدن خودت است،امروزدر این خط ودراین جبهه
چیزهایی دیدم که قلم نمی تواند آنهارابنگارد.اگر توفیق بودوزنده ماندم،
خواهم گفت که چیز هایی دیدم وشنیدم...،اماهمین را بگویم که: