حکومت اسلامی

مطالبی از اسلام برای آگاهی بیشترمان با این دین عزیز

حکومت اسلامی

مطالبی از اسلام برای آگاهی بیشترمان با این دین عزیز

پیام امام...

پنجشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۴۹ ب.ظ

کردستان

درگیری گروه های سیاسی ادامه دارد. فضای متشنج تابستان پنجاه و هشت

تهران آرام نشده. اما مشکل دیگری بوجود آمد. درگیری با ضدانقلاب در

منطقه گنبد. شاهرخ یک دستگاه اتوبوس تحویل گرفت. با هماهنگی کمیته،

بچه های مسجد را به آن منطقه اعزام کرد. با پایان درگیری ها حدود دو هفته

بعد بازگشتند.

خسته از ماجرای گنبد بودیم. اما خبر رسید کردستان به آشوب کشیده شده.

گروهی ازکردها از طرف صدام مسلح شدند. آنها مرداد پنجاه و هشت، تمام

شهرهای کردستان را به صحنه درگیری تبدیل کردند..

امام پیامی صادر کرد:" به یاری رزمندگان در کردستان بروید"

شاهرخ دیگر سر از پا نمی شناخت. با چند نفر از دوستانش که راننده بودند

صحبت کرد. ساعت سه عصر(یک ساعت پس از پیام امام) شاهرخ با یک

دستگاه اتوبوس ماکروس در مقابل مسجد ایستاد. بعد هم داد می زد: کردستان،

بیا بالا، کردستان!!!

آمدم جلو و گفتم: آخه آدم اینطوری نیرو می بره برا جنگ!! صبر کن شب

بچه ها می یان، ازبین اونها انتخاب می کنیم. گفت: من نمی تونم صبرکنم. امام

پیام داده، ما هم باید زود بریم اونجا

ساعت چهار عصر ماشین پر شد. همه از بچه های کمیته و مسجد بودند. چند

ماشین سواری هم همراه ما آمدند. با چندین قبضه اسلحه و نارنجک حرکت کردیم.

بیشتر راه ها بسته بود. از مسیر کرمانشاه به سمت قصر شیرین رفتیم. در آنجا با

فرماندهی به نام محسن چریک آشنا شدیم. از آنجا به کردستان رفتیم. در سه

راهی پاوه با برادر سید مجتبی هاشمی، از مسئولین کمیته خیابان شاهپور تهران

آشنا شدیم. او هم با نیروهایش به آنجا آمده بود. آقای شجاعی، یکی از نیروهای

آموزش دیده و از افسران قبل از انقلاب بود که به همراه ما آمده بود. این مناطق را

خوب می شناخت. او بسیاری از فنون نبرد در کوهستان را به بچه ها آموزش می داد.

بعد از پیام امام نیروی زیادی از مناطق مختلف کشور راهی کردستان شده

بود. در سه راهی پاوه اعلام شد که؛ پاوه به اندازه کافی نیرو دارد. شما به سمت

سنندج بروید.

نیروی ما تقریباً هفتاد نفر بود. فرمانده پادگان سنندج وقتی بچه های ما را دید

گفت: ضد انقلاب به ارتفاعات شاه نشین حمله کرده. پاسگاه مرزی"برار عزیز"

را نیز تصرف کرده. شما اگر می توانید به آن سمت بروید. بعد مکثی کرد و

ادامه داد: فرمانده شما کیه؟!

ما هم که فرماندهی نداشتیم به همدیگر نگاه می کردیم. بلافاصله من گفتم:

آقای شاهرخ ضرغام فرمانده ماست. هیکل و قیافه شاهرخ چیزی از یک فرمانده

کم نداشت. بچه ها هم او را دوست داشتند. اما شاهرخ زد به دستم و گفت:

چی می گی ؟! من فقط می تونم تیراندازی کنم. من که فرماندهی بلد نیستم.

گفتم: من قبل انقلاب همه این دوره ها رو گذراندم. کمکت می کنم. دیگر

بچه های هم حرف مرا تائید کردند. بالاخره شاهرخ فرمانده ما شد!

رفتیم برای تحویل آذوقه و مهمات. توی راه گفتم: بچه ها تو رو قبول دارند.

هیکل تو فقط به درد فرماندهی می خوره. من هم کمکت می کنم. بعد از

آرایش نیروها راهی منطقه شاه نشین شدیم. یک تانک در جلوی ماشین ها بود.

بعد هم سه کامیون نظامی ارتش، پشت سر آن هم ده دستگاه مینی بوس و

سواری قرارداشت.

پاسگاه بدون درگیری تصرف شد. فردای آنروز یکی از جوانان انقلابی

روستا پیش ما آمد و گفت: ضد انقلاب با دیدن ماشینهای شما و کامیون های

ارتشی به سمت مرز فرار کردند. جالب این بود که کامیون ها خالی بود و برای

تدارکات آورده بودیم!!

یکی دیگر از جوانان روستا که مسئول تلفنخانه بود با خوشحالی به پاسگاه

آمد. یک ظرف بزرگ ماست محلی هم برای ما آورد و گفت: تلفنخانه روستا

برای شما آماده است. شاهرخ هم از هدیه او تشکر کرد و با ادب گفت: لطف

می کنید کمی از ماست را بخورید! آن جوان هم قبول کرد و کمی از ماست را

خورد. وقتی رفت گفتم: شاهرخ برخوردت با اون جوان خیلی عالی بود. ممکن

بود ماست مسموم باشه.

چند روزی در پاسگاه ژاندارمری برار عزیز حضور داشتیم. خبر رسیده بود

که به جز پادگان، تمامی شهر سقز در اختیار ضد انقلاب است.

عصر بود که بچه ها گفتند: مخابرات از صبح بسته است. یکی از بچه ها عجله

داشت. می خواست با مادرش تماس بگیرد. هیچ وسیله ارتباطی دیگری هم در

آنجا نبود. شاهرخ به همراه آن رزمنده به مخابرات رفت. قفل در را شکست.

بعد هم گفت: مسئول تلفنخانه جوان خوبی است. پول قفل و هزینه تلفن را با

او حساب می کنم.

وقتی وارد مخابرات شد با تعجب دیدکه روی میز نقشه پاسگاه، راه های حمله

به پاسگاه، تعداد نیروها و محل استقرار آنها ترسیم شده. شاهرخ همان روز

مسئول مخابرات را بازداشت کرد. او بعد از دستگیری گفت: فکر نمی کردیم

تعداد شما کم باشد. ما فکر کردیم تمام کامیونها پر از نیرو است.

روز بعد یک گردان نیرو از ژاندارمری به پاسگاه آمدند. ما برگشتیم به

سنندج. فرمانده پادگان، همه نیروها را جمع کرد و شرایط سقز را توضیح

داد. بعد گفت: ما تعدادی نیرویِ از جان گذشته می خواهیم که با هلی کوپتر

به پادگان سقز بروند. اما هیچکس جوابی نداد. همه نیروهای نظامی به هم نگاه

می کردند. در این میان شاهرخ و اعضای گروهش دستشان را بالا گرفتند.

ساعتی بعد چهار فروند هلی کوپتر به سمت سقز حرکت کرد. هر کدام از ما

یک کوله پشتی پر از تدارکات و یک دبه بزرگ بنزین یا آب به همراه داشتیم.

شرایط پادگان سقز خیلی خطرناک بود. هلی کوپترها فقط ما را پیاده کردند و

از آنجا دور شدند.

ساعتی بعد و با تاریک شدن هوا از همه طرف به سمت پادگان شلیک می شد.

شرایط سختی بود. ما در محاصره بودیم. من و شاهرخ با فرمانده پادگان جلسه

گذاشتیم. بعد از آن نیروها را در مناطق مختلف پادگان پخش کردیم.

روز بعد شاهرخ با بیشتر سربازان مستقر در پادگان رفیق شد. می گفت و

می خندید. سربازان هم خیلی دوستش داشتند. شب با شاهرخ به روی برجک

رفتیم و به شهر نگاه می کردیم. بیشتر گلوله ها از چند نقطه خاص داخل شهر

شلیک می شد. با کمک یکی از سربازها محل حضور ضد انقلاب را شناسائی

کردیم. بعد هم با گلوله خمپاره و آرپی جی پاسخ دادیم.

صبح فردا نیروی کمکی از راه رسید. شاهرخ نیروها را توجیه کرد. حالا

دیگر یک فرمانده تمام عیار شده بود. عملیات آغاز شد. با دستگیری بیست نفر

و کشته شدن چند نفر از سران ضد انقلاب سقز هم پاکسازی شد.

شهید چمران هم که از ماجرا خبردار شده بود به دیدن ما آمد. از رشادت

بچه ها به خصوص شاهرخ تجلیل کرد. ما هم به تهران برگشتیم. تلویزیون همان

شب فیلمی را از سقز پخش کرد. خیلی از بچه ها شاهرخ را در تلویزیون دیده

بودند. این برنامه نشان می داد نیروهای انقلابی در شهر مستقر شده اند.

در جریان عملیات سقز شاهرخ از ناحیه پا مجروح شد. مدتی در تهران بستری

بود. بعد از آن دوباره مشغول فعالیتهای کمیته شد.

شرکت در ماموریتهای کمیته، آموزش نظامی، تشکیل بسیج مسجد، از

فعالیتهای شاهرخ در آن سال بود. اما اتفاق مهمی که در همان سال افتاد ماجرای

لاهیجان بود.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی